به گزارش خبرنگار مهر، حتماً با این سوال مواجه شدهاید که علم بهتر است یا ثروت؟ البته که میتوان با علم به ثروت هم رسید و در مباحث تربیتی، کسب علم حقیقی و علم نافع موجب کسب فضائل اخلاقی نیز میشود؛ با این حال همواره برخی افراد در جامعه دوگانگی ثروت و علم را مطرح میکنند.
دوگانه دیگری که در مباحث تربیتی مطرح میشود؛ دوگانه هنر بودن یا علم بودن مهارت تدریس است. اینکه معلمی یک مهارت و هنر ذاتی است یا با کسب علم و دانش میتوان معلمی ماهر شد.
مریم جامه بزرگی، به عنوان یکی از اعضای دانشگاه فرهنگیان و معاون علمی خواهران سازمان بسیج این دانشگاه در یادداشتی اختصاصی برای خبرگزاری مهر به این دوگانه پرداخته است.
معلمی؛ هنر برای هنر یا هنر در مسیر هدایت؟
تاریخچه این بحث که آیا معلمی علم است یا هنر، شاید به اندازه قدمت بشریت باشد. انسان در نقطهای به این مسئله اندیشید که باید انتخاب میکرد شیوه زندگی را به نسل بعدی منتقل کند یا شیوه زیستن را؟
برای پاسخ به این پرسش فقط کافی است یک دور خاطرات دوران تحصیل در مدرسه را مرور کنیم؛ فارغ از خاطرات تلخ و شیرین، ردپای معلمی در ذهن و روح ما باقی مانده که از دو روی سکه دانشآموزی و انسانیت، درست بر نقطه حساس انسانیت ما دست گذاشته و درسی داده که تا آخر عمر بتوانیم با آن انسان باقی بمانیم و نه صرفاً یک موجود زیستی که بتواند امورات روزمره زندگی خودش را بگذراند. اجازه بدهید بر اساس همین استدلال وجدانی، نتیجه بگیرم که معلمی بیش از آنکه علم باشد هنری است ماندگار.
بله، معلمی هنر است… اما ماجرا فقط به همینجا ختم نمیشود که بگوییم معلمی هنر است؛ پرسش مهمتر این است که آیا این هنر، تنها برای خودش ارزش دارد [بخوانید هنر برای هنر]، یا در خدمت هدفی بزرگتر قرار میگیرد؟!
اگر هنر، فقط برای هنر باشد، زیبایی و کمال آن در خودش خلاصه میشود—مانند نقاشیای که صرفاً برای تحسین شدن خلق شده، نه برای انتقال معنا. اما اگر هنر در مسیر هدفی به کار رود، آنگاه رسالت پیدا میکند—مانند کلامی که ذهنی را روشن میکند، یا دستی که مسیری را میسازد.
معلمی در نگاه غربیها یک حرفه است
هنر معلمی در یک نگاه صرفاً یک حرفه است. در این نگاه معلم هنرمندانه و با اشراف کامل و با مشخص کردن اهدافی کوتاه مدت صرفاً به انتقال دانش و مهارتهای علمی به دانشآموزانش میپردازد، امتحان میگیرد و در نهایت همه چیز با نمره پایان مییابد. همان معنایی که در گفتمان غربی با مفهوم تیچر قرابت دارد.
اما همه جا آسمان یک رنگ نیست؛ آسمانی را میشناسم که بر مبنای حکمت گسترانیده شدهاست و معنای دیگری از "هنر معلمی" را مدنظر قرار داده؛ معلمی در این گفتمان میتواند چیزی فراتر از این باشد: یک رسالت، یک راهنمایی و حتی یک شعله کوچک کمجان در تاریکی! چشمهایمان را اما اگر تیزتر کنیم، تفاوت از زمین تا آسمان است؛ تا جایی که در این گفتمان، معنای معلمی برابری میکند با معنای نبی. و انبیا همان انسانهایی هستند که نهتنها دانش را منتقل کردند، بلکه هنر اصلیشان این بوده که روح را پرورش دادند، مسیر را روشن کردند، و انسانها را به تفکر، دانایی و حقیقت رساندند.
این معنا از معلمی را مرهون انقلاب اسلامی هستیم؛ این انقلاب اسلامی بود که دست بر شانه ما زد و نگاهمان را متوجه آسمانی دیگر کرد در حالی که چشمهایمان به آسمانی عاریهای دوخته شده بود که از جنس ما نبود و امام خمینی با این جمله که: فرهنگ سایهای است از نبوت و فرهنگی سایهای است از نبی (صحیفه امام خمینی - جلد ۷ - صفحه ۴۲۹) گویا روح حقیقی غصب شده از معلمی را دگربار بر پیکرهاش بازگرداند.
باید از خودمان بپرسیم، به درونمان رجوع کنیم، به همان بعد از وجودمان که آینه حقایق است… باید بپرسیم که هنر معلمیمان از کدام جنس است؟ ما به کدام معنا تمایل بیشتری داریم و چرا؟
باید بپرسیم آسمان در دانشکدههای علوم تربیتی، در جای جای دانشگاه فرهنگیان، در مدرسه و در کلاسهای درسمان چه رنگی است؟ کدام آسمان را برای تربیت نسل آیندهساز انتخاب کردهایم؟
نظر شما