۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۵۵

«مجله مهر» روایت می‌کند

شکارچیان آتش در تله مرگ؛ عملیات نفس‌گیر در بندر شهید رجایی

شکارچیان آتش در تله مرگ؛ عملیات نفس‌گیر در بندر شهید رجایی

در دل دود و آوار آتش‌نشانان بندرعباس هر قدم را با بیم ریزش، انفجار یا سقوط برمی‌داشتند؛ جایی که همه‌چیز می‌توانست به مرگ ختم شود.

خبرگزاری مهر - مجله مهر: در ایستگاه مرکزی آتش‌نشانی «بندرعباس»، همه چیز به ظاهر آرام است. خودروهای قرمز رنگ، تمیز و براق، زیر نور آفتاب برق می‌زنند؛ لباس‌های عملیاتی با دقت روی قفسه‌ها آویزان شده‌اند و صدای بی‌سیم‌ها گه‌گاه سکوت ساختمان را می‌شکند، سکوتی که بیش از آرامش، نشانی از آماده‌باش همیشگی دارد. اما حس می‌کنم پشت این منضبط بودن سفت و سخت، صدایی جا خوش کرده، صدایی که هنوز بعد از گذشت چندین روز، انگار تازه از دل شعله‌ها بیرون آمده باشد: «صدای انفجار در اسکله شهید رجایی.»

آن روز، روز عجیبی بود نه از آن روزهایی که با یک تماس شروع و با بازگشت آرام به ایستگاه تمام می‌شود. انفجار، شعله‌ور شدنِ آتش و حجم سنگین دود بندر آنها را خبردار کرده بود. حالا، بعد از فروکش کردن حادثه و آرام گرفتن شعله‌ها، چند نفر از نیروهای عملیاتی سازمان آتش‌نشانی بندرعباس تصمیم گرفته‌اند حادثه را روایت کنند. نه برای قهرمان‌سازی و هیاهوی کاری، آنها از آنچه که بر سر آدمی آمده می‌گویند وقتی فاصله‌شان با مرگ، فقط یک قدم است. در میان گفته‌هایشان، فقط از حادثه نمی‌شنویم؛ صدای انسانی در این روایت هست. صدای ترس، تصمیم، ازخودگذشتگی و گاهی سکوت‌هایی که تنها کسانی که آتش را لمس کرده‌اند، معنایش را می‌دانند.

اولین روایتی که می‌توان از مدیرکل سازمان آتش‌نشانی بندرعباس «محمدامین لیاقت» از دقایق اولیه انفجار مهیب بندر شهید رجایی شنید این‌گونه بود که به خبرنگار مهر می‌گوید، «ساعت حوالی چند دقیقه گذشته از ۱۲ ظهر صدای مهیبی به شنیدیم و بدون اینکه زنگ تلفنی به صدا دربیاید سریعاً واکنش نشان دادیم و سعی کردیم چند تیم اعزام کنیم اول نمی دانستیم صدای چه چیزی است و گفتیم اگر هم خبری نباشد بچه‌ها برمی‌گردند فقط وقت را از دست ندهیم. زمانی که در مسیر بودیم دود سیاه و غلیظی دیده می‌شد همان لحظه بود که فهمیدیم با حادثه بزرگی روبه‌رو هستیم وقتی به محل حادثه نزدیک شدیم بسیاری از کامیون‌ها از اسکله خارج می‌شدند، شیشه همه اتومبیل‌ها شکسته شده بود، سقف‌ها دفرمه شده بودند و مردم خون‌آلود و وحشت زده بودند این‌ها اولین صحنه‌ای بود که با آن مواجه شدیم و موج انفجار نشان می‌داد که اوضاع تا چه اندازه جدی و خطرناک است.»

او درباره جست‌وجو و پیدا کردن مسیر کانتینرها ادامه می‌دهد: «وقتی همراه با تیم وارد اسکله شدیم، تیرهای برق خم شده بودند، ترکش‌ها و خرده‌ریزها کانتینرها و… جاده را پوشانده بود و مسیر به کلی بسته شده بود. باید همراه با خودرو به گونه‌ای حرکت می‌کردیم که لاستیک‌ها پنچر نشود و کسی هم نبود تا مسیر را به درستی اطلاع‌رسانی کند، اسکله وارد شوک شده بود و سردرگمی در مسیر حاکم بود اما بعد از کمی جست‌وجو سعی کردیم مسیر را پیدا کنیم و به محل دقیق حادثه برسیم در آنجا شرایط را با تیم مأموریتی یکی یکی بررسی کردیم و سعی می‌کردیم محل کانتینرهای که روی هم بودند را طوری پیش ببریم و موقعیت را چک کنیم تا کم‌ترین آسیب احتمالی را داشته باشیم و بدون خطا پیش برویم. همراه با ماشین تا جایی که امکانش بود جلوتر رفتیم موقعیت‌ها را بررسی کردیم و با افرادی که به میان کانتینرها رفته بودند در تماس بودیم تا آتش را زودتر مهار کنیم البته آقای شهردار و فرماندار هم کاملاً همه چیز را چک می‌کردند چون نگران اوضاع بودند با توضیح دادن وسعت ماجرا مطمئن شدیم که با بحران عظیم در مقیاس کشوری روبه‌رو هستیم.»

شکارچیان آتش در تله مرگ؛ عملیات نفس‌گیر در بندر شهید رجایی

کانتینرها؛ تله مرگ

مدیرکل سازمان آتش‌نشانی بندرعباس درباره عظیم بودن انفجار اسکله می‌گوید، «به تمام نیروهایی که در حال استراحت بودند فراخوان زدیم تا همه سر شیفت باشند البته نیروهای استراحت خودشان تو محل حادثه حضور داشتند، همچنین از استان‌های اطراف هم خودرو فرستاده بودند خدا رو شکر، هر استان یزد، شیراز، سیرجان، کرمان… چون دورتر بودن فردای حادثه خودشان را رساندند حتی صنایع اطراف اسکله هم آمده بودند و به همبستگی نیروها اضافه شدند. مهم‌ترین کار این بود که جلوی گسترش آتش را بگیریم تا شعله‌ها به سایر نقاط اسکله سرایت نکند. این همدلی و همکاری بود که باعث شد آتش در یک نقطه متوقف شود و حادثه از کنترل خارج نشود.»

صداقت ادامه می‌دهد: «اما بعضی صحنه‌ها واقعاً دلخراش بود؛ جنازه‌هایی که وجود داشتند، آدم‌هایی که اعضای بدن‌شان را از دست داده بودند، قطع عضوهایی که حتی فکر کردن به آنها دردناک بود. این‌ها چیزهایی بود که هر کسی را می‌توانست از پا دربیاورد، ولی ما باید می‌جنگیدیم. چون مسئولیتی که نسبت به نیروهای عملیاتی داشتیم، نمی‌گذاشت حتی یک لحظه سست بشویم.

یکی یکی کانتینرها رو چک می‌کردم، نباید اجازه می‌دادم کسی بی‌احتیاطی کند. کانتینرها مثل ساختمان‌های چند طبقه روی هم چیده شده بودند و هر لحظه ممکن بود فاجعه بزرگ‌تری اتفاق بیفتد. باید تک‌تک‌شان را بازدید می‌کردیم و مطمئن می‌شدیم که خطری در کمین نیست. این لحظات خیلی سخت و طاقت‌فرسا بود اما سعی کردیم با بهترین برنامه‌ریزی و بررسی وضعیت جلو برویم و عقب‌نشینی نکنیم. سعی داشتم تمام کانتینرها را تک به تک چک کنم که هیچکدام از همکارهایمان آنجا گیر نیفتاده باشد تا با سقوط کانتینر اتفاق دردناک‌تر نشود. البته خودم یکی یکی کانتینرها رو چک می‌کردم. می‌دانستم که اگر خدای نکرده یکی از همکارانمان بین این کانتینرها گیر می‌کرد و انفجاری رخ می‌داد، دیگر راه برگشتی نبود. این یکی از آن نگرانی‌هایی بود که همیشه در ذهنم بود و اگر چنین اتفاقی رخ می‌داد اصلاً برای خودم نابخشودنی بود. چون اگر کسی را از دست می‌دادیم، دیگر نمی‌شد این بار را از روی شانه‌هایمان برداریم.»

او درباره وسعت هکتار در اسکله و متمرکز شدن نیروها در این ناحیه و خطر مرگ در اسکله می‌گوید، «با توجه به وسعت ناحیه آتش‌سوزی سعی داشتم از چهار جبهه نیروها را تقویت کنم تا بتوانیم جلوی سرایت آتش را بگیریم و این واقعاً کار سختی بود در این میان گروه‌های جهادی و هلال احمر هم مشغول آواربرداری بودند و نقاطی که حریق نداشتند را رسیدگی می‌کردند اینگونه توانستیم تمرکز بچه‌های آتش‌نشان را روی اطفا داشته باشیم اما حتی در این بخش‌ها هم لحظات دردناکی داشتیم. گاهی وسط عملیات اطفا به جنازه‌ها برمی‌خوردیم و باید خودمان آنها را جداسازی می‌کردیم و به عقب برمی‌گرداندیم این لحظات واقعاً سنگین و دردناک بود، دیدن بدن‌های بی‌جان، بوی سوختگی، و صدای شکستن فلزات. در این میان خطرات هم تمامی نداشتند ساختمان‌هایی که به ظاهر سالم بودند هر آن امکان فروریختن آنها وجود داشت هر قدمی که برمی‌داشتیم باید فکر می‌کردیم که امکان زیرآوار ماندن وجود دارد یا باید مراقب می‌بودیم که چیزی روی سرمان خراب نشود یا زیرپایمان خالی نشود، هر لحظه ممکن بود جایی که فکرش را هم نمی‌کردیم، تبدیل به یک تله مرگ شود.»

صداقت درباره ناشناخته بودن مواد داخل کانتینرها می‌گوید، «یکی از بزرگترین نگرانی‌های ما در این عملیات، ناشناخته بودن موادی بود که داخل کانتینرها وجود داشت. هر کانتینر می‌توانست یک بمب ساعتی باشد. مواد شیمیایی مختلف، هر کدامشان با یک نوع خاموش‌کننده کار می‌کنند و بعضی‌های آنها گازهای سمی تولید می‌کنند که برای انسان‌ها به شدت خطرناک هستند. همین ناشناختگی، کار را بسیار سخت کرده بود. ما نمی‌دانستیم داخل هر کانتینر چه چیزی هست؛ ممکن بود مواد خطرناک باشند، چیزی که با یک جرقه کوچک، کل منطقه را به هوا بفرستد. همین ترس از انفجار دوم، دائم در ذهنمان بود. فکر می‌کردیم نکند چیزی داخل کانتینری باشد که حادثه‌ای بدتر از حادثه اول رخ دهد و هر آن دنبال فاجعه‌ای دیگر بودیم.»

او درباره اینکه چه چیزی باعث شد چند شبانه روز بی وقفه به کار کردن ادامه دهند، می‌گوید، «اولین چیزی که ما را سرپا نگه می‌داشت حس مسئولیت پذیری بود اینکه اگر عقب نشینی کنیم پای جان انسان‌های دیگر در خطر خواهد بود واقعیت این است که ما سه چهار روز اول، یکسره سرپا بودیم. بدون استراحت، بدون خواب. هر گوشه و کناری را چک می‌کردیم، هر کانتینری را با دقت بازبینی می‌کردیم که جلوی حادثه‌های احتمالی را بگیریم فکر کنم اگر دعای خیر مردم و انرژی خانواده‌هایمان نبود، واقعاً نمی‌توانستیم دوام بیاوریم. این دعاها بود که به ما قدرت می‌داد. وگرنه آدم فقط تا یک جایی می‌تواند تحمل کند چون این حادثه یکی از بزرگترین اتفاقاتی بود که در کشورمان تجربه کردیم البته باید بگویم از معدود حوادث ملی بود، چیزی که تو ۲۰ سال خدمت من بی‌سابقه بود.»

شکارچیان آتش در تله مرگ؛ عملیات نفس‌گیر در بندر شهید رجایی

«برزخ» خانواده‌های جانباختگان

«امیر زمردی»، یکی از آتش‌نشانان اعزامی به بندر شهید رجایی، درباره عمق حادثه و متأثر شدن از این اتفاق می‌گوید: همراه با بچه‌ها، آنهایی که با لباس شیفت بودند و آنهایی که زمان استراحت‌شان بود، به محل حادثه رفتیم و با مردمی روبه‌رو شدیم که داشتند از محل حادثه به سمت جاده فرار می‌کردند. تصویری که خیلی من را اذیت کرد، مادر و پدر میانسالی بود که نگاهم کردند و گفتند: «چه اتفاقی افتاده؟»
در جواب‌شان گفتم: «نمی‌دونم.»
گفتند: «دخترمان سرش خونی است.»
این تصویر و صدای آن‌ها هیچ‌گاه از ذهنم بیرون نمی‌رود؛ تصویری که قبل از رفتن به دل حادثه برایم رخ داد.

تصویر دوم هم در خانه یکی از مفقودین حادثه برایم رخ داد؛ و تصویر مادری که پسرش را از دست داده بود، اما پیکرش را پیدا نکرده بودند، برزخی بود که در خاطرم ثبت شد و این اتفاق تلخ در ذهنم مانده است و بغضم با دیدن مادر آن شخص ترکید؛ مادری که نمی‌دانست پسرش زنده است یا شهید شده!

شکارچیان آتش در تله مرگ؛ عملیات نفس‌گیر در بندر شهید رجایی

قوت قلب همکاری که با بازنشستگی به کمک آمده بود

«عارف کیمیایی»، از دیگر آتش‌نشانان حاضر در مهار انفجار اسکله بندرعباس، درباره تجربه‌اش در این حادثه می‌گوید: قبلاً در حادثه‌ای نظیر این اتفاق حاضر بودم؛ بازار قدیم قشم، که واقعاً دردناک و سخت بود. وقتی وسعت آتش‌سوزی را که دیدیم، حس می‌کردم با چنین چیزی روبه‌رو نشوم. اما با اتفاق اسکله بندرعباس متوجه شدم که اتفاق سنگین‌تر هم همیشه در انتظارمان خواهد بود. وسعت حادثه خیلی وسیع بود و رسیدن به محوطه حادثه کار سختی بود، چون خرده‌ریزهای کانتینرها روی زمین پخش شده بود و ماشین به سختی می‌توانست حرکت کند. ما لوله‌های آتش‌نشانی را چندین حلقه می‌کردیم و به جلو می‌رفتیم، و این کار را سخت و طاقت‌فرسا می‌کرد.

او درباره همکاری که بازنشسته شده بود، اما برای کمک به بندرعباس آمده بود، ادامه می‌دهد: دو تا از همکاران ما که از شهرهای مختلف خودجوش آمده بودند، از تهران و ملارد، خالصانه کمک می‌کردند. یکی از همکاران بازنشسته شده بودند، اما آمده بود در کنار ما برای کمک؛ و برای من عجیب و قابل تقدیر بود که با پرواز، سریعاً خودش را به بندرعباس رسانده بود تا به ما کمک کند. این اتفاق برایم قوت قلب بود.

شکارچیان آتش در تله مرگ؛ عملیات نفس‌گیر در بندر شهید رجایی

کد خبر 6462897

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha