سکوتی سنگین، بر تلی از غبار نشسته است. خورشید که بر آسمان بقیع می‌تابد، سایه‌هایی از حسرت بر سنگ‌های بی‌نام و نشان می‌اندازد؛ سنگ‌هایی که بغض هزارساله تاریخ را در خود نهفته دارند. اینجا، بقیع است؛ حریمی مقدس که در هیاهوی جهان، بی‌صدا می‌گرید.

زائران، آرام و مغموم، با چشمانی اشک‌بار و دل‌هایی دردمند، بر این خاک قدم می‌نهند. نگاه‌ها دوخته بر تربت، لب‌ها لرزان از ذکرهایی که از عمق جان برمی‌خیزد. اینجا نه گنبدی هست، نه ضریحی، نه نوری که غربت را از سیمای بقیع بزداید. تنها سنگ‌هایی سرد و خاموش که هر یک، بارِ غم و وفا را در دل نهفته دارند.

اما این غربت، چیزی فراتر از بی‌نشان‌بودن یک مزار است؛ اینجا غربت آل‌الله است، غربت آل‌رسول (ص)، که زخم آن قرن‌هاست در جان تاریخ باقی مانده. اما این اندوه را فرجامی‌ست؛ روزی که آخرین ذخیره حق، ظهور کند و بقیع، بار دیگر در سایه عدل الهی، شکوه ازدست‌رفته‌اش را بازیابد. تا آن روز، این خاک، رازهایش را در سکوتی ابدی نگاه خواهد داشت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha