خبرگزاری مهر -گروه دین و اندیشه: فردا نیمه رمضان و سالروز میلاد سبط النبی حضرت امام مجتبی علیه السلام است. پاسخ به این پرسش مهم که «انسانیت انسان در چیست» میتوان روشن کننده این باشد که چه چیزی حقیقت انسان است. انسانیت انسان به روح او است. شکی نیست که قرآن انسان را مرکّب از روح و بدن میداند. حقیقت روح چیزی غیر از بدن است و تا آن نباشد انسان به وجود نمیآید. «صبر» یعنی مقاومت در مقابل انگیزه و عاملی که انسان را به جهتی غیر از کمال دعوت میکند؛ ما هم انسان و خواهان کمال خود هستیم؛ کمال ما نیز در سایه انتخاب راه صحیح حاصل میشود که لازمه آن مقاومت در برابر عوامل بازدارنده از کمال است؛ بنا بر این اگر ما میخواهیم انسان باشیم و به مقام خلیفةاللهی و قرب الهی برسیم و گل سر سبد آفرینش بشویم، باید حد و مرزها را بشناسیم، بایدها و نبایدها را بدانیم، مقررات و ضوابط را بپذیریم و در چارچوب آنها رفتار کنیم و در برابر آنچه ما را از این مسیر منحرف میکند، مقاومت کنیم. آنچه پیشرو دارید گزیدهای از سخنان آیتالله مصباحیزدی در این خصوص است که بخش نخست آن تقدیم نگاهتان میشود:
امام حسن (ع)، اسوه صبر
از یک منظر میتوان امام حسن علیهالسلام را مظلومترین شخصیت در خاندان پیامبر صلواتالله علیه دانست؛ یکی از مظلومیتهای آن حضرت این است که ما شیعیان، آنگونه که باید و شاید با زندگی ایشان آشنا نیستیم، تحلیلی از کارهای برجسته ایشان نداریم و به دنبال پاسخی برای اتهاماتی که دشمنان به ایشان زدهاند، نبودهایم؛ حتی طی چهارده قرن گذشته از صدر اسلام تاکنون، مورخان شیعه آنگونه که باید به حوادث زمان امام حسن و آنچه موجب صلح آن حضرت با معاویه شد و آثار این صلح نپرداختهاند.
حدود هفتاد سال پیش یکی از علمای بزرگ نجف به نام شیخ راضی آلیاسین کتابی متقن، زیبا و ادیبانه درباره صلح امام حسن نوشت که مستند به منابع اهل تسنن است و تحلیلهای دقیق و دلنشینی در این کتاب ارائه کرده است. این کتاب توسط مقام معظم رهبری به زبانی شیوا به فارسی ترجمه شده و یکی از نخستین آثار قلمی ایشان است که در عنفوان جوانیشان به انجام رسیده است. مطالعه این کتاب را به همه علاقمندان، به ویژه جوانان توصیه میکنم.
کتاب صلحالحسن تألیف علم جلیلالقدر شیخراضیآلیاسین از علمای حوزهی نجف است که در سال ۱۳۴۸ شمسی توسط حضرتآیت الله خامنه ای در سن سیسالگی ترجمه شدهاست و از نظر رهبر معظم انقلاب، این کتاب پرارزش و نامی، جامعترین و مستدلترین کتاب دربارهی صلحامامحسن است
ما زمانی میتوانیم تصویر روشن و قابل قبولی از زندگی امام حسن و داستان صلح ایشان داشته باشیم که از شرایط سیاسی، نظامی و دینی آن زمان آگاهی داشته باشیم؛ در این صورت میفهمیم راهی که ایشان انتخاب کردند بهترین گزینه ممکن برای حفظ اسلام و تشیع و بقای دین به صورت صحیح برای نسلهای آینده بود. به طور قطع میتوان گفت اگر صلح امام حسن نبود، زمینهای برای شهادت سیدالشهدا با این برکات عظیم فراهم نمیشد و بنیامیه آن چنان اسلام را وارونه جلوه میدادند و اهل بیت را برخلاف واقعیت معرفی میکردند که امروز من و شما هیچ شناختی نسبت به اسلام صحیح و اهل بیت نداشتیم. به یک معنا امروز بقای اسلام صحیح و تشیع مرهون تدبیر و رفتار حکیمانه و صبورانه امام حسن صلوات الله علیه است. البته همه ما معتقدیم که ائمه اطهار نور واحد بودند و هر یک در موقعیت خود کاری را انجام دادند که هر یک از ائمه دیگر هم بودند، همانگونه رفتار میکردند. اختلاف رفتار آنها ناشی از اختلاف سلیقه و برداشت و تشخیص نیست. هر یک از آن بزرگواران حقیقت را به خوبی میشناختند، وظیفهشان را به درستی تشخیص میدادند و در انجام آن به هیچ نحو کوتاهی نمیکردند. البته شرایط زمان رفتار خاصی را ایجاب میکرد که غیر از آن به ضرر اسلام بود. حتی گاهی در زمان واحد دو شخصیت بزرگ عالم اسلام دو وظیفه مختلف داشتند. هم چنانکه بعد از رحلت پیغمبر اکرم، فاطمه زهرا سلام الله علیها رفتاری با متصدیان خلافت داشتند که امیرالمؤمنین آنگونه رفتار نمیکردند.
همچنانکه میدانید مسلمانها از همان زمان پیغمبر اکرم هم یکدست و در یک سطح از ایمان نبودند. به طور کلی میتوان مسلمانان را به سه دسته تقسیم کرد: گروهی مسلمانان مخلص و پاکی بودند که هیچ غل و غشی در آنها نبود و آماده بودند هر چه پیغمبر اکرم دستور بدهد، عمل کنند؛ چنین افرادی در زمان جنگ با تمام توانشان به جهاد میپرداختند؛ و اگر خودشان تجهیزات لازم برای شرکت در جهاد را نداشتند، از پیامبر درخواست میکردند سلاحی در اختیارشان قرار دهد و اگر آن حضرت نیز نمیتوانست تجهیزاتی در اختیارشان بگذارد، به خاطر محرومیت از شرکت در جهاد محزون شده و اشک از دیدگانشان جاری میشد؛ کسانی که در حقشان نازل شد: «وَ لا عَلَی الَّذینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاَّ یَجِدُوا ما یُنْفِقُون» ۱. در نقطه مقابل این گروه منافقینی بودند که در جماعات مسلمانان حضور داشتند و برای حفظ جان و مال و مقامشان تظاهر به اسلام میکردند؛ اما در دل اعتقادی به اسلام نداشتند. این منافقین هنگام جنگ گاهی با سپاه همراه میشدند، اما برای تضعیف روحیه مسلمانان به دوستانشان میگفتند: اگر ما به مدینه برگردیم، مهاجران پابرهنهای که از مکه به شهر ما آمدهاند و به ما فخر میفروشند، را از مدینه بیرون میکنیم؛ «لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ» ۲. گروه دیگر افراد ضعیفالایمانی بودند که بیاعتقاد به خدا و دین نبودند، اما منافعشان بیش از دین برایشان اهمیت داشت؛ افرادی خاکستری که تا زمانی که منافعشان اقتضا میکرد، با مسلمانان بودند و محافظهکارانه در جنگ هم شرکت میکردند؛ اما اهل فداکاری و جانفشانی نبودند؛ کسانی که حتی برای نماز هم شوق و اشتیاق فراوانی نداشتند؛ «وَلاَ یَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ کُسَالَی وَلاَ یُنفِقُونَ إِلاَّ وَهُمْ کَارِهُونَ» ۳. چنین اختلافی همیشه در جوامع مختلف وجود داشته و در تنگناها هر کس باطن خود را نشان میدهد.
بعد از رحلت پیغمبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم امتحان بزرگی برای جامعه اسلامی پیش آمد؛ مساله بیعت با امیرالمؤمنین یا با شخص دیگری که به عنوان خلیفه پیامبر مطرح بود. سرانجامِ داستان سقیفه بنی ساعده، بیعت اکثریت مسلمانان با پدر زنِ بزرگ پیغمبر شد؛ با این بهانه که او هم بزرگتر از بقیه است؛ هم سابقهاش در اسلام بیشتر است؛ هم تجربه زیادی دارد. از همان جا در ذهن مردم دو نوع برداشت نسبت به مساله جانشینی پیامبر پدید آمد؛ برداشت اول این بود که پیغمبر اکرم برای هدایت و راهنمایی انسانها به سوی کمال، سعادت و قرب انسان به خدا مبعوث شده و تشکیل جامعه اسلامی گامی در همین مسیر است. رئیس این جامعه را هم خدا تعیین کرده است؛ همان که پیغمبر هفتاد روز پیش از وفاتش به فرمان خدا او را بر سر دست بلند کرد و گفت: این جانشین من است. همو که رسول گرامی اسلام در طول بیست و سه سال رسالتش بارها او را به عنوان جانشین خود معرفی کرده بود. این افراد که کسانی مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند، نگاهشان به مساله خلافت این بود که جانشینی پیغمبر در همه شئون از جمله هدایت مردم، ترویج معنویات و نزدیک کردن انسانها به خداست و ریاست ابزاری است برای رسیدن به این هدف بزرگ.
نگاه دوم به مساله خلافت این بود که بعد از رحلت پیامبر، نبوت و رسالت، هر چه بود، تمام شد؛ بعد از آن، مساله اصلی ریاست بر مردم و مدیریت جامعه و اداره امور آن است؛ مردم نیازمند رئیسی هستند که احتیاجات جامعه را برطرف کند و اختلافات را برطرف سازد؛ در دیدگاه این گروه خلیفه رئیس دنیای مردم بود؛ بر همین اساس گاهی از خلافت به ریاسة العامه یاد میکردند.
در چنین شرایطی مردم به همان سه گروهی که در ابتدا گفته شد، تقسیم شدند؛ گروه اندکی که خلافت را جانشینی پیامبر در همه شئون میدانستند؛ گروه دیگری که اصلاً به دین معتقد نبودند؛ و اکثریت مردم که دین را تا جایی که موافق منافعشان بود، قبول داشتند و به ویژه زمانی که بزرگان قومشان راهی را انتخاب میکردند، آنها هم به سادگی تبعیت میکردند.
خلافت طی بیست و پنج سال چنین مسیری را پیمود؛ کسی ریاست داشت که بتواند جامعه را مدیریت کند و مردم هم او را قبول داشته باشند. اما بعد از بیست و پنج سال بنا به دلایل مختلف مردم سراغ علی علیهالسلام آمدند؛ در حالی که هنوز تعداد زیادی از اصحاب بدر و گروه دیگری از ارادتمندان به اهل بیت و شخص امیرالمؤمنین در میان ایشان بودند که به ولایت آن حضرت اعتقاد داشتند و خلافت را جایگاهی الهی و جانشینی پیامبر برای هدایت انسانها میدانستند. اکثر مردم هم که رفتارهای بعضی از خلفا و زیانها و نابسامانیهای ناشی از آن را در اجتماع دیده بودند، آمادگی پذیرش حکومت علی علیهالسلام و تبعیت از آن حضرت را داشتند.
ولی در گوشه دیگری از کشورهای اسلامی وضع به گونه دیگری بود. خلیفه دوم معاویه را که فردی باهوش و سیّاس بود به شام فرستاده بود تا حکومت مرکزی از خطر دسیسهچینی از ناحیه او در امان باشد و او را به حال خود رها کرده بود که هرگونه صلاح میداند، حکومت کند. اهالی شام هم مردمانی ساده بودند که کسی از اصحاب پیامبر را ندیده و نمیشناختند و اگر کسی خود را به عنوان خویشاوند پیغمبر معرفی میکرد، به خصوص اگر نماینده خلیفه بود، حرفش را از دل و جان میپذیرفتند. از همینرو معاویه طی مدت بیست سال با فراست و زیرکی آن چنان زمینه فرهنگی را در شام ایجاد کرده بود که مردم آنجا کاملاً مطیع او بودند؛ معاویه هر گروهی از مردم را به شیوهای راضی نگه داشته بود، تا هر چه او دستور میدهد بیچون و چرا عمل کنند. این وضعیت شام در زمان امیرالمؤمنین علیهالسلام بود؛ گویا کشوری دیگر، با ایدئولوژی دیگری متفاوت با وضع مدینه و احکام و ارزشهای حاکم بر آن!
پی نوشت:
۱. تویه (۹)، ۹۲.
۲. منافقون (۶۳)، ۸.
۳. تویه (۹)، ۵۴.
نظر شما