به گزارش خبرنگار مهر، حسن عبدی دانشیار دانشگاه باقرالعلوم (ع) و عضو هیئت مدیره انجمن مطالعات اجتماعی حوزه علمیه قم در یادداشتی به مناسبت ایام سالگرد درگذشت عماد افروغ نوشت:
۱. پرداختن به مباحث سیاسی اجتماعی پیششرطهایی دارد. یکی از این پیششرطها توجه به معنای دقیق واژگان تخصصی و اصطلاحاتی است که در بررسی مسائل سیاسی اجتماعی به کار میرود. برای مثال هنگامی که در صدد بحث و بررسی از «عدالت» هستیم، پیش از هر چیز لازم است مقصود خود از این اصطلاح را توضیح دهیم تا مبادا زمینه سو فهم و برداشت به وجود آید. همچنین هنگامی که در صدد برمیآئیم مسئله خاصی را از منظر مکتب و جریانی واکاوی کنیم، لازم است به اصول و مبانی حاکم بر مکتب و جریان مذکور توجه کنیم. برای مثال اگر در صدد برآمده ایم مسئله «عدالت» را از منظر اسلامی بررسی کنیم، لازم است نگرش کلی اسلام به انسان و جهان را در نظر داشته باشیم.
۲. توجه به نگرش کلی اسلام به انسان و جهان این امکان را فراروی محقق قرار میدهد تا با در پیش گرفتن نگرش جامع و واقعبینانهای از مسئله و راهحل آن به دست دهد. تنها با در نظر گرفتن نگرش جامع اسلامی است که میتوان هر مسئلهای را به صورت دقیق و درست واکاوی کرد. برای نمونه اگر نگرش اسلام به انسان را دریابیم و بدانیم که اسلام، انسان را موجودی - دست کم دو ساحتی میداند که از میان دو ساحت انسان، ساحت روح بر ساحت بدن برتری دارد، در هر گونه پژوهشی تلاش خواهیم کرد الزامات تقدم روح بر بدن را مورد توجه قرار دهیم (افروغ، ۱۴۰۱، ۹ ۱۳).
۳. بی گمان دکتر عماد افروغ از جمله استادان و نویسندگانی بود که در دوره اخیر توجه جدی به استخراج دیدگاه اسلام درباره پارهای از موضوعات سیاسی اجتماعی داشت و شاهد این مطلب انتشار مجموعهای از کتب و مقالاتی است که حاصل تأملات او در این زمینه است. افزون بر این سخنرانیهای او نیز گواه روشنی بر دغدغهمندی نسبت به بازتاب نگرش اسلامی به موضوعات و مسائل سیاسی اجتماعی است. این دغدغه استاد از سرشتی پاک و ضمیری طاهر سرچشمه گرفته است که در روزگاری که اندیشهها و مکاتب غربی محافل دانشگاهی و آکادمیک را در نوردیده است، بسیار مغتنم و ارزشمند است.
۴. عماد افروغ در آثار مختلف خود کم و بیش به ارائه نگرش جامع و واقعبینانه وفادار بوده است، و در مواجهه با اندیشهها و مکاتب غربی با مراجعه به آموزههای دینی سعی در ارائه نگرش درست اسلامی داشته است. برای مثال در نوشتاری که در نقد سکولاریسم منتشر ساخته است، مهمترین چالش سکولاریسم را در نوع نگرش به انسان جستجو میکند. او در این میانه به نقدهای بنایی بسنده نمیکند و در پی جستجوی حقیقت از میان متون و منابع دینی بر میآید و در این راه به نگرش اسلامی به انسان توجه میدهد. به باور او سکولاریسم در تقابل با «برابری» انسانها قرار دارد و این جاست که با ارجاع به متون دینی، شواهد مختلفی بر «برابری» انسانها مطرح میسازد (افروغ، ۱۴۰۱، ۱۳). گذشته از برخی برداشتها که ضرورت دقت نظر در تعالیم دینی را میطلبد [۱]، نوع نگرش افروغ به بحث حاکی از آن است که وی به بنیادی بودن جایگاه انسانشناسی در حل مسائل سیاسی – اجتماعی کاملاً واقف است و برخی اندیشهها و مکاتب غربی را در تقابل با انسانشناسی دینی به شمار میآورد.
۵. واکاوی چالشهای سکولاریسم عماد افروغ را با بحث نگرش اسلام به انسان مواجه میسازد و او در توضیح خاستگاه «ذات انسان» و قابلیتهای او به این نکته مهم تصریح میکند که «قابلیت و ذات انسان نیز بدون خدای قابلیتساز قابل توجیه نخواهد بود» (افروغ، ۱۴۰۱؛ ۱۴). سبک و سیاق متن گواه آن است که او زمینه را برای بسط بیشتر مطلب مناسب نمیدیده است و از واکاوی بیشتر بحث و پرداختن به لایههای عمیقتر آن پرهیز کرده است. به هر حال، از پرسشهایی نهفته در پس ادعای خدای قابلیتساز که بگذریم، آن چه به نظر اهمیتی دو چندان دارد، صورتبندی چیستی و قابلیتهای انسان است، چه این که هر گونه نگرشی به چیستی و قابلیتهای انسان میتواند هم در صورتبندی مسائل سیاسی – اجتماعی، هم در انتخاب روش حل این مسائل، و هم در پاسخ فرجامین و راحل نهایی به این مسائل تأثیرگذار باشد.
۶. عماد افروغ با تأکید بر جهتداری کنش سیاسی این گونه نتیجهگیری میکند که «با توجه به هدفمند و جهتدار بودن فعل سیاسی نمیتوان تفسیر فعل اخلاقی کانت برای پیوند اخلاق و سیاست را پذیرفت» (افروغ، ۱۴۰۱؛ ۲۱). از این رو افروغ جهتداری فعل سیاسی را در تعارض با اخلاق وظیفهگرا به شمار میآورد، و هم از این رو، به انقطاع فلسفه اخلاق کانت از فلسفه سیاسی حکم میکند. در این جا میتوان به این نکته توجه داد که پیش از آن که «جهتدار بودن فعل سیاسی» مانعی برای همروی اخلاق وظیفهگرایانه با فعل سیاسی باشد، غایتمندی وجود انسانی و جهتدار بودن آفرینش انسان است که همه ابعاد حیات او از جمله حیات سیاسی – اجتماعی را در راستای دستیابی به غایت و کمال مورد نظر سامان میدهد و هر گونه کنشی را در راستای نیل به «غایت» انسان تلقی میکند. این حقیقت همان مطلبی است که در آیة «وَ ما خَلَقْتُ الْجِن وَ الْإِنْسَ إِلا لِیَعْبُدُونِ» (الذاریات / ۵۶) بدان تصریح شده است. از این رو بهتر آن است که به جای استناد به جهتداری «فعل» سیاسی (افروغ، ۱۴۰۱؛۲۱)، به جهتداری «ذات» انسان نظر افکنیم و همین جهتداری ذاتی را راهبردی برای تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی اجتماعی در نظر بگیریم.
۷. این نکته لوازم و دلالتهای پرشماری در زمینه «روششناسی علوم اجتماعی» به دنبال خواهد داشت. ثمره این تغییر چارچوب آن است که اگر جهتداری ذات انسان را به اصل تقدم روح بر بدن ضمیمه کنیم، خواهیم توانست اهداف و غایات انسانی – اعم از غایات فعل سیاسی و غایات سایر افعال – را رتبهبندی کرده و جایگاه هر کدام را در نظام جامع و واقعبینانهای ترسیم کنیم، و این نکته با نگرش عماد افروغ به جهان هستی که آن را لایهمند و تودرتو میشمارد (افروغ، ۱۴۰۰؛ ۳۵) کاملاً هماهنگ است. چه این که هر گونه مسئله سیاسی – اجتماعی از آن جهت که مربوط به موضوع انسان است، بدون تأثیرپذیری از این نکته اساسی نخواهد بود. به عبارت دیگر لازم است بر اساس این نکته انسانشناختی به بازخوانی روش مطالعات اجتماعی و نیز بررسی مجدد مسائل علوم اجتماعی بپردازیم.
۸. گفتیم که از نظر عماد افروغ جهان هستی لایهمند و به تعبیری «دارای مراتب» است. این نگره هم شواهدی در سخنان او دارد و هم با مبانی حکمت صدرایی که عماد افروغ به نوعی بدان دلبستگی داشت، سازگار است. پرسشی که در این جا مطرح میگردد این است که آیا «وجود انسانها نیز دارای مراتب است؟» ممکن است به این پرسش پاسخ منفی بدهیم، در این صورت لازم است به تبیین این نکته بپردازیم که چگونه در نظام هستی که دارای مراتب است، وجود انسانها از این اصل کلی دارای مراتب بودن استثنا گشته است؟ اما در صورتی که پاسخ به این پرسش مثبت باشد، لازم است به تبیین مراتب وجود انسانها پرداخت و دریافت که کدام وجود انسانی نسبت به سایر افراد انسانی از «برتری» وجودی و هستیشناختی برخوردار است؟ اگر بتوان بر اساس آموزههای دینی و مبانی عقلی «معیار» ی برای برتری برخی افراد انسانی بر برخی دیگر – برای مثال معیار «تقوا» (افروغ، ۱۴۰۱؛ ۳۶) - به دست آورد،
۹. در این صورت اگر در میان افراد انسانی، وجود یک فرد انسانی نسبت به سایر افراد انسانی دارای «مرتبه بالاتر» ی باشد، در این صورت این پرسش مهم رخ مینماید که رابطه سایر افراد انسانی با او چگونه صورتبندی خواهد شد؟ آیا در تنظیم رابطه افراد انسانی با او باید به سراغ «آزادی فردی» رفت و هر کسی را آزاد و مختار در تصمیمگیری در این زمینه دانست و تصمیم او را محترم و دارای ارزش و اعتبار دانست؟ آیا با توجه به ابعاد سیاسی اجتماعی این مسئله لازم است به سراغ «مردمسالاری» رفت؟ و در این صورت اگر مردمسالاری به «تساوی» افراد انسانی حکم کرد، باید تابع این حکم بود؟ به نظر میرسد پاسخ عماد افروغ به این هر دو پرسش منفی باشد. این جاست که گزینه دیگری مطرح میشود. و آن این که «مرتبه وجود» لایهای از واقعیت است که خود را بر ما تحمیل میکند و لازم است در نظر و عمل آن را مورد توجه قرار دهیم. حال اگر در صدد برآییم این لایه وجودی را در نظر و عمل مورد توجه قرار دهیم، آیا چنین خواهد بود که این فرد انسانی «راهنما» و «مرشد» انسانهای دیگر به شمار خواهد رفت؟ در این صورت آیا مجاز خواهد بود که سایر افراد انسانی در کنشهای خود غایتی مستقل از غایت او در نظر بگیرند و هر یک در پی غایت مورد نظر خود برآید؟ یا آن که با این فرض مواجه خواهیم شد که افراد دیگر پیروی از راهنما و مرشد را «وظیفه» خود انگاشته و در مسیر کنش اخلاقی و کنش سیاسی خود گونهای از «وظیفهگرایی» را مد نظر قرار خواهند داد؟ این جاست که نگرش «وظیفهگرایانه» - نه به صورت کلی بلکه فی الجمله – از نو مطرح خواهد شد. اگر انسانی واجد مرحله بالاتری از «کمال» و هستی باشد که توانایی هدایت و ارشاد جامعة انسانی را واجد گردد، در این صورت به حکم عقل بر سایر افراد انسانی لازم خواهد بود از او متابعت کنند و دستورات او را راهی به سوی تکامل و رهایی از قید و بندهای جهان مادی و مکاتب طبیعی به حساب آوردند.
۱۰. انسانی که واجد مراتب بالای وجود و کمال باشد هموست که به نام «انسان کامل» شناخته میشود و در آیات و روایت اسلامی از او با عنوان «امام» یاد شده است. جالب آن که مراجعه به تفاسیر روایی نشان میدهد که «معرفت امام» در راستای «جهتداری» ذات انسان مطرح شده است. در روایتی از وجود مقدس اباعبدالله الحسین در ذیل آیة «وَ ما خَلَقْتُ الْجِن وَ الْإِنْسَ إِلا لِیَعْبُدُونِ» (الذاریات / ۵۶) وارد شده، نقل شده است که «عبادت» به «معرفت» تفسیر شده است و معرفت نیز به «معرفت امام» تفسیر شده است. متن روایت چنین است: «الحسین (ع) عَنْ أَبِیعَبْدِاللهِ (ع) قَالَ: خَرَجَ الْحُسَیْنُبْنُعَلِی (علیه السلام) عَلَی أَصْحَابِهِ فَقَالَ أَیهَا الناسُ إِن اللهَ جَل ذِکْرُهُ مَا خَلَقَ الْعِبَادَ إِلا لِیَعْرِفُوهُ فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ فَإِذَا عَبَدُوهُ اسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَهْ مَنْ سِوَاهُ فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمی فَمَا مَعْرِفَهْ اللهِ قَالَ مَعْرِفَهْ أَهْلِ کُل زَمَانٍ إِمَامَهُمُ الذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُه. (صدوق، ۱۳۸۵، ج ۱؛ ۹). بر اساس این روایت هدف نهایی از آفرینش انسان، عبادت خداوند است و عبادت خداوند میسر نخواهد شد جز از راه شناخت امام. تعبیر «امام زمانه» گویای آن است که مقصود از «امام» عنوانی کلی است که در ادوار و زمانهای مختلف مصادیق مختلفی میتواند داشته باشد. روزگاری «امام زمان» وجود مقدس حضرت رسول اکرم (ص)، بوده است و روزگاری «امام زمان»، وجود مقدس امیرالمؤمنین (ع) و وصی رسول الله (ص) بوده است و به همین ترتیب تا روزگار کنونی که وجود مقدس حضرت حجت (عجه) «امام زمان» است. حال اگر بر اساس روایات معتبر از حضرات معصومین (س)، در عصر غیبت اطاعت از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جز با شناخت نایب او میسر نگردد، روشن خواهد شد که جهتداری ذات انسان و تحقق اهداف انسان کامل جز از راه شناخت و عمل به دستورات نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میسور نخواهد بود. از امام عسکری نقل شده است: «وَاَما مَنْ کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِنا لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدینِهِ مُخالِفاً لِهَواهُ مُطیعاً لِاَمرِ مَولاهُ فَلِلْعَوامِ اَنْ یُقَلدُوهُ.» (حر عاملی، ۱۴۱۴، ج ۲۷، ص ۱۳۱، ح ۳۳۴۰۱.).
منابع
قرآن کریم
صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، نجف، المکتبة الحیدریة، ۱۳۸۵ ق.
حر عاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعة، قم، آل البیت، ۱۴۱۴ ق.
افروغ، عماد، چالشها و پارادوکسهای عمده سکولاریسم؛ رویکردی نظریهپردازانه، مجلة اسلام و مطالعات اجتماعی، سال نهم، شماره چهارم، بهار ۱۴۰۱، صص ۳۲-۸.
افروغ، عماد، نسبت میان آرمانها و اخلاق، مجلة پرسش، شماره ششم، خرداد ۱۴۰۰، صص ۳۹-۳۴.
برای نمونه در نوشتار ایشان سخن از «عشق خداوند به همگان» مطرح شده است، در حالی که شواهدی که ایشان در متن ذکر کردهاند از این ادعا پشتیبانی نمیکند، افزون بر این که کاربست تعبیر «عشق» درباره خداوند به ویژه از منظر آیات و روایات اسلامی جای تأمل دارد.
نظر شما