به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه «جوان» نوشت: هارپر لی در یک جمله معروف گفته بود: «من نخواستم در رقابت باشم با مرغ مقلد. اینکه همه بپرسن آیا رمان دومم هم مثل اون میشه، فلجم میکرد.» او برخلاف دوست نزدیکش ترومن کاپوتی که شیفته توجه و رسانه بود، آدمی خجالتی، کمحرف و گوشهگیر بود. از مصاحبه فراری بود، به ندرت سخنرانی میکرد و همیشه حریم شخصی برایش مهمتر از دیدهشدن بود.
دست کشیدن از نویسندگی و خداحافظی با کاغذ و قلم میتواند یکی از تصمیمهای شوکهکننده نویسندگان بزرگ باشد. آنها با عشق عمرشان را صرف نویسندگی کردهاند و از اینکه کتابهایشان دیده و خوانده شوند، لذت بردهاند، از یک جایی به بعد تصمیم گرفتهاند عطای نویسندگی را به لقایش ببخشند و دیگر کلمهای برای هیچ کسی ننویسند.
خداحافظی از نویسندگی برای هر نویسندهای تصمیمی سخت و دردناک است، اما باید دید نویسندگان بزرگ چه روندی را در طول سالها فعالیت حرفهایشان گذراندهاند که حاضر شدهاند از عشق به نویسندگی دست بکشند. چنین تصمیمی برای خوانندگان و طرفداران این نویسندگان هم ناراحتکننده است. اینکه برای سالها طرفدار و خواننده کتابهای یک نویسنده باشید و بعد او به شکلی ناگهانی تصمیم بگیرد دست از نوشتن بکشد، هر طرفدار مشتاق را ناراحت میکند.
هر آمدنی یک رفتنی دارد
ژان برویر، نویسنده فرانسوی در نقل قول جالبی درباره این نویسندگان چنین میگوید: «شکوه و دستاورد بعضی از آدمها در این است که خوب مینویسند و امتیاز برخی از نویسندگان را باید در این بدانیم که دیگر نمینویسند.» از دید این نویسنده فرانسوی، هر آمدنی یک رفتنی دارد و همین که نویسندگان بفهمند از روزهای اوج و شکوهشان فاصله گرفتهاند و دیگر توان نگارش اثری درخور را ندارند، همان بهتر که دیگر چیزی ننویسند و به شکلی آبرومند از دنیای نویسندگی خداحافظی کنند.
در میان نویسندگان و خوانندگان پیگیر کتابها اصطلاحی با عنوان «بارتلبی» وجود دارد که منظورش به نویسندگان ته خط رسیدهای است که به دلایل مختلف به این نتیجه رسیدهاند که نویسندگی و وابستههایش را کنار بگذارند و دیگر نخوانند و ننویسند. «بارتلبی» را برای اولین بار «هرمان ملویل» با داستان «بارتلبی محرر» به کار برد. در این داستان، بارتلبی در دفتر ثبت اسناد حقوقی استخدام میشود و هر روز با اشتیاق و علاقه زیادی از تعداد زیادی سند رونوشت برمیدارد، اما روزی تصمیم میگیرد دیگر ننویسد. او به تلاشها جهت بازگشت به کار پاسخی نمیدهد و به فردی گوشهگیر تبدیل میشود. او به تدریج از زندگی و غذا خوردن هم میافتد و سرانجام در زندان میمیرد.
تصمیم بزرگ تالستوی
نویسنده اسپانیایی، انریکه بیلا ماتاس در کتاب «بارتلبی و شرکا» به بررسی نمونههای متعدد سندرم بارتلبی در ادبیات پرداخته است. یکی از بزرگترین نویسندگانی که در سالهای پایانی عمرش دست از نویسندگی کشید، تالستوی بزرگ بود. او در پایان زندگیاش ادبیات را مصیبت میدانست و از کتاب و نوشته متنفر بود. سرانجام نوشتن را کاملاً کنار گذاشت، چون معتقد بود نویسندگی بیش از هر چیز دیگر باعث نابودی اخلاقی او شده است!
او به این نتیجه رسید که ادبیات داستانی، بهویژه آنچه خودش قبلاً نوشته بود، بیشتر برای سرگرمی طبقات مرفه است و نمیتواند به رنج واقعی انسانها پاسخ دهد. او احساس گناه میکرد که وقتش را صرف نوشتن چیزهایی کرده که به قول خودش «هیچکس را به حقیقت نزدیکتر نمیکند.»
تالستوی در سنین پیری دچار بحران روحی و فلسفی شده بود. او از اینکه هیچ جوابی برای پرسشهای بنیادین مثل «چرا زندهام؟» و «هدف زندگی چیست؟» نداشت، احساس سرخوردگی و ناراحتی میکرد. آن زمان تالستوی مشهورترین نویسنده دنیا بود.
او در ۸۲ سالگی تصمیم به ترک خانه گرفت، پس یادداشتی برای همسرش نوشت و به همراه دخترش، الکساندرا و پزشکش، سعی کرد پنهانی به جایی آرام برای زندگی معنوی برود. تالستوی در یادداشتش به همسرش چنین نوشت: «لطفاً مرا جستوجو نکن. احساس میکنم باید از هیاهوی زندگی کنارهگیری کنم. میهمانان و بازدیدکنندگان بیپایان در یاسنایا پولیانا زندگیام را مسموم کردهاند. میخواهم از آشفتگیهای دنیا دور شوم. این برای روح و جسمم که ۸۲ سال در این دنیا زیستهاند، ضروری است.»
در نهایت تالستوی حین سفر با قطار، به علت ذاتالریه (سینهپهلو) بیمار شد. قطار در یک ایستگاه کوچک توقف کرد و در آنجا، تولستوی هفت روز در تب و سرفه، میان زندگی و مرگ دستوپنجه نرم کرد و سرانجام در سحرگاه ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰ چشم از جهان فرو بست.
سلینجر سختگیر
جروم دیوید سلینجر، یکی از عجایب دنیای نویسندگی است. او برای سالهای زیادی تلاش کرد اثری آبرومند منتشر کند تا از این طریق خوانندگانی پیدا کند، ولی پس از کسب موفقیت، خیلی زود عقبنشینی کرد و پس از مدتی دیگر چیزی ننوشت.
سلینجر نویسنده پرکاری نبود. مهمترین اثرش «ناتور دشت» را سال ۱۹۵۱ منتشر کرد و آخرین داستان کوتاهش «هپورث» را در سال ۱۹۶۵ و بعد از آن تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۰ نزدیک به نیم قرن چیزی ننوشت.
انتشار «ناتور دشت» شهرت و موفقیت بزرگی را برای خالقش به همراه آورد. او پس از محبوبیت «ناتور دشت» به طور تدریجی و سپس کامل، از زندگی عمومی عقبنشینی کرد. مشهور شدن برای سلینجر شبیه یک عذاب بزرگ بود. او به جای لذت بردن از مواهب شهرت، برعکس بیشتر آشفته شد. طرفداران خانهاش را پیدا میکردند و نامههای بیپایان برایش میفرستادند. برای پاسخ دادن به نامههای طرفداران مؤسسهای افرادی را استخدام کرده بود تا جواب نامهها را بدهند. مشخص است که سلینجر هیچکدام از نامهها را نمیخواند و افراد شاغل در مؤسسه، پاسخ طرفداران دو آتشه را با جملات کلیشهای و از قبل آماده میدادند. این تازه بخش خوب ماجرا بود و سلینجر باید مراقب خبرنگاران هم میشد؛ خبرنگارانی که مدام آقای نویسنده را تعقیب میکردند و دنبال اطلاعاتی از او و زندگیاش بودند. سرانجام سلینجر نه بهخاطر کمبود الهام یا ضعف، بلکه بهخاطر تعهد رادیکال به حقیقت درونی خودش از صحنه رفت. برای او نوشتن باید کاملاً خالص، درونی و حتی مقدس باشد، نه یک کالا برای مصرف بازار.
ترسهای خانم لی
هارپر لی در سال ۱۹۶۰ رمان موفق «کشتن مرغ مقلد» را منتشر کرد و با این رمان جایزه پولیتزر را برد و میلیونها نسخه از کتابش به فروش رفت. در حالی که همه منتظر آثار بعدی لی بودند، او برای همیشه از ادبیات و صنعت نشر ناپدید شد و دیگر کسی اثری از او ندید. شهرت یک باره، محبوبیت گسترده و انتظار عمومی برای «موفقیت دوباره» برای فردی درونگرا مثل او، فلجکننده بود. خیلیها میگویند او حتی سعی کرد چند بار شروع به نوشتن کند، ولی موفق نشد و وسط راه کار را رها کرد.
هارپر لی در یک جمله معروف گفته بود: «من نخواستم در رقابت باشم با مرغ مقلد. اینکه همه بپرسن آیا رمان دومم هم مثل اون میشه، فلجم میکرد.» او برخلاف دوست نزدیکش ترومن کاپوتی که شیفته توجه و رسانه بود، آدمی خجالتی، کمحرف و گوشهگیر بود. از مصاحبه فراری بود، به ندرت سخنرانی میکرد و همیشه حریم شخصی برایش مهمتر از دیدهشدن بود. در واقع، سکوتش بیشتر شبیه انتخابی آگاهانه بود. جایی درباره سکوتش چنین گفته بود: «من نوشتم، گفتنیها رو گفتم، حالا بقیهاش مال شماست.»
نظر شما