خبرگزاری مهر، گروه استانها؛ جمعهها در تبریز دیگر مثل قبل نیستند؛ نه به خاطر تغییر فصل یا رنگ آسمان، بلکه به خاطر جای خالی مردی که با نفسهای گرمش، با نگاه پدرانهاش، و با خطبههایی که بوی صداقت میدادند، به این شهر جان میداد.
دیگر کسی نیست که با عبای خاکی و چهرهای متبسم، از میان صفوف مردم عبور کند، به چشم نوجوانی خیره شود و بگوید: «آفرین پسر خوب!» کسی نیست که بیتکلف وارد بازار شود، بیواهمه سوار مترو شود، بیهیچ فاصلهای از مردم نان بگیرد و دردشان را گوش کند.
جمعهها دیگر آرام نیستند. حتی منارههای بلند مصلی هم انگار دلشان تنگ است برای خطبههایی که نه از روی کاغذ، که از دل خوانده میشدند.
یکسال گذشته، اما نه دل تبریز آرام گرفته، نه خاطرهها رنگ باختهاند. هنوز صدای آن سلام گرم، آن شوخیهای بیریا، آن پیگیریهای پنهان، در کوچهپسکوچههای این شهر شنیده میشود. هنوز بسیاری هر روز، هنگام عبور از میدان ساعت یا صف نانوایی چهارراه شریعتی، در دلشان با او حرف میزنند.
هنوز بسیاری جمعهها به مصلی میآیند، فقط برای اینکه چند لحظه، جای خالیاش را تماشا کنند و آه بکشند.
مردم او را دیده بودند که تنهایی میرود نانوایی و برای خانهاش نان میخرد، میرود از سوپرمارکت ماست و پنیر میخرد به همراه همسرش برای خرید پارچه راهی بازار میگردد، وقتی که امکان و فرصتش را دارد سوار مترو و تاکسی میشود و به نماز جمعه میرود، او سوار بیآرتی هم میشود.
او را دیده بودند که سر راهش در هر مراسم ختمی که در یک مسجد برگزار میشود شرکت میکند؛ حتی او را دیده بودند که سرزده به یک اداره میرود، سرزده به بچههای بهزیستی سر میزند، چندساعت از محلات و کوچههای پایینشهر بازدید میکند، او کارهای خارقالعاده انجام نمیداد و شاید برای همین آلهاشم بود و هست.
روزهای اول تعجب مردم آذربایجان و کل ایران را برانگیخت. از همان موقع که از یک عکاس تشکر کرد. این موضوع حتی تیتر یک روزنامه سراسری هم شد. اما بعدها یک پسر جوان یادداشتی نوشت: «من وقتی در تهران سرباز بودم، آقای آلهاشم را که آن موقع رئیس عقیدتی سیاسی ارتش بود نمیشناختم. یکروز منتظر تاکسی بودم که او با ماشینی که خود میراند رسید و مرا تا مقصدم رساند.»
آن پسر جوان نوشته بود که هیچکس همراه او نبود و حتی راننده هم نداشت، کلی هم با مهر و محبت رفتار کرده، بدون اینکه خود را معرفی کند. از این یادداشت میتوان فهمید که رفتار آلهاشم ریشه داشت.
ریشهاش در خیابان وحدت بود؛ از محلات پایینشهر تبریز. پدرش آیتالله آلهاشم همچنان در آن خیابان زندگی میکند، در خانهای ساده. آیتالله سیدمحمدتقی آلهاشم از علمای برجسته تبریز است و مردم او را دوست دارند. سیدمحمدعلی هم پسر آن پدر بود؛ پسر پدری که فکر نکرد میتوان در بالای شهر برجستهتر بود.
سخنرانیهایش از ۱۵ دقیقه متجاوز نمیشد ولی سعی میکرد حرفهایی بزند که نشاتگرفته از تفکر واقعی و اعمال خود باشد.
آلهاشم زیاد درمورد اهمیت وقت و زمان و… سخنرانی نمیکرد، اما در یکی از همایشها که مسئولان خود همایش دیر آمدند، او برنامه را ترک کرد و نشان داد وقت مردم بیارزش نیست.
در بحبوحه اغتشاشات در سراسر کشور، این تنها تبریز و تبریزیها بودند که در آرامش و آسایش به سر میبردند، خیلیها میگویند یکی از دلایل آرامش تبریزیها امام جمعهشان بود.
آن زمان که سایتهای معاند بازی تراکتورسازی را وعده آغاز اغتشاشها در تبریز اعلام کرده بودند، آلهاشم با همراه کردن چندتن از مسئولان دیگر، به استادیوم رفت و از تیم شهرش حمایت کرد. او ۹۰ دقیقه به علاقه مردم وقت صرف کرد و شاید همین توجه برای جوانان کافی بود که در نهایت ادب، احترام و آرامش بعد از بازی استادیوم را ترک کنند.
آلهاشم در این مدت به وظایفش عمل کرد، حتی آن دسته وظایفی که «وظیفه» اش نبودند. او به افتتاح طرحهای شهری رفته و کلنگزنی کرد، او تمام وقتش را در سطح شهر سپری کرد، در همایشها، جلسات، معابر عمومی، وسائط نقلیه و… که توانسته در اولین سالگرد حضور خود در تبریز، از مردم نمره عالی را بگیرد.
حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی آلهاشم به گفته بزرگان، یک الگوی کمنظیر برای ائمه جمعه و تمام مسئولان کشور بود.
در سالگرد پرواز مردی از جنس مردم، مردی که امام جمعه بودن را به کوچههای زندگی آورد، با مردم شهرش همقدم شدیم؛ تا ببینیم تبریز از نبودن او چه میگوید.
مردمی که از دل میگویند؛ صدای کوچه و بازار
در کوچههای قدیمی و بازارهای شلوغ تبریز، از پیر و جوان، مرد و زن، همه به یک اسم میرسند: «آلهاشم».
گشتی زدیم و با کسانی گفتوگو کردیم که سالها شاهد رفتار و منش امام جمعه فقید بودند.
علی مردانی، فروشنده نان در بازار، با چشمی پر از اشک میگوید: حاج آقا همیشه خودش میآمد نان میخرید. یادم میآید یکبار گفت نان تازه برای خانوادهام لازم دارم، اما هیچوقت اجازه نمیداد ما بفهمیم که امام جمعه است. خیلی مهربان بود، اصلاً مثل آدمهای معمولی نبود، خیلی صمیمی و ساده بود.
سارا لطفی، دانشجوی دانشگاه تبریز هم خاطرنشان میکند: همه ما در دانشگاه وقتی حاج آقا را میدیدیم، حس میکردیم واقعاً به درد ما اهمیت میدهد. خطبههایش کوتاه و گویا بود، اما حرف دل همه را میزد. آنقدر در نماز جمعه گرم حضور داشت که ما هر جمعه منتظر بودیم صدای خطبههایش را بشنویم.
رضا، مغازهداری در محله پایینشهر هم میگوید: یک روز سرزده به مغازه من آمد، پای درد و دلم نشست. از مشکلات مردم حرف زدیم، به گوش مسئولین هم رساند. خیلی زود کارها پیگیری شد. این رفتار باعث شد که مردم به او اعتماد کنند.
یک جوان دیگر که در ورزشگاه تراکتورسازی روزی باحضور امام جمعه بازی را دیده بود، میگوید: آن روز حاج آقا به ورزشگاه آمد که به خاطر مردم شهرش بود. ۹۰ دقیقه کنار ما ماند و بعد از بازی همه با احترام و آرامش ورزشگاه را ترک کردند. این حرکت ساده اما اثرگذار بود.
نقش یک مرد خاکی در دلهای بزرگ
سیدمحمدعلی آلهاشم نه فقط امام جمعه، که یک همراه واقعی بود؛ مردی که خود را از مردم نمیدانست جدا، بلکه جزئی از آنها بود. او سوار مترو و تاکسی شد، در کنار مردم خرید کرد، به دردشان گوش داد و برایشان تلاش کرد.
او چند سال با مردم تبریز زندگی کرد و یک سال بعد از پروازش، خاطرهاش همچنان در دلها زنده است.
این مرد، بیش از هر سخنرانی، با عمل خود سخن گفت و همین باعث شد نه فقط به عنوان امام جمعه، که به عنوان یک دوست و پدر مهربان در خاطر مردم تبریز بماند.
یک سال از روزی که حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدعلی آلهاشم در حادثه دلخراش بالگرد رئیسجمهور به شهادت رسید، میگذرد؛ اما جای خالی او هنوز بر دل تبریز سنگینی میکند.
او امام جمعهای نبود که فقط خطبه بخواند؛ او مردی بود که زندگی را ساده گرفت، مردمی زندگی کرد و مردمی رفت.
مردم تبریز میدانند که امام جمعهشان یک الگو بود؛ الگویی از مهربانی، صداقت، و در دسترس بودن. مردمی که امروز در نماز جمعه و کوچه و بازار از او یاد میکنند، هنوز به رفتارش افتخار میکنند و با اشک به یادش مینشینند.
سالگرد شهادت حجتالاسلام آلهاشم، فرصتی است برای یادآوری مردی که نشان داد مسئولیت فقط اداری نیست، بلکه دل با مردم بودن است، درد مردم را فهمیدن است، و برای آنها بودن است.
تبریز هنوز او را دارد؛ در خاطرهها، در دلها، در جمعهها، در کوچهها… و در دل هر کسی که به مردمی بودن ایمان دارد.
نظر شما